نی نی ناز مننی نی ناز من، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

علیسا جان

کیک برا ترنم کوچولو

سلام عسلم خوبی مامانم ؟دوست داره مامان هوارتااااااااااا امروز مامان یه کیک دارچینی خوشمزه پخت (با کسب اجازه از مامان حنا جونی)به مناسبت سومین ماهگردترنم کوچولو .ای عمه قربونش بره .ببین چه خوشتیپه مامان این میشه دختر داییت گلم بازم بابی جون پیشم نبود منم دپرس بودم امروز دیگه خیلی دلم براش تنگیده بود مامانم یه وقت از دست بابی ناراحن نشیا  بابا خیلی خوبه  عاشقشم فردا بازم بابی میاد منم باید بعد باشگاه زود برم خونه ویه غذای خوشمزه بپزم راستی غذا گفتم یادم افتاد خاله جونیا کیک دارچینی خیلی خوشمزه میشه من که زیاد اهل کیک نیستم  ولی از این کیک خیلی خوشم میاد اگه خواستین طرز تهیه شو براتون بزار...
30 بهمن 1390

حرفای مامان با نی نی

سلام جیگر مامان .مامانی می خوام یه چیزی اول بگم دیشب کلی نوشتم تا میخواستم ارسال کنم اینترنت قطع شد انقده حرص خوردممممممممم میخوام خلاصه اونارم بنویسم دیشب باز نگران بودم چون بابی تو راه برگشت بود ولی خدا رو شکر الان که برات می تایپم رسیده و سر کارشه بعد ظهریم میاد خونمون.دلم واسش یه ذره شده راستی واسش کادو گرفته بودم اونم یه کارای کرده فک کنم امروز یه جشن کوچولو در پیش داریم البته اگه خدا بخواد   و بعدشم و بالاخره..................................  دیروز با مامانی رفتیم استخر خیلی حال داد جات خالی بود جیگر مامان بعدازظهریم دایی جونت اومد ما (من و مامانی )برد بازار براش خرید کنیم کلا دیروز خیلی ...
30 بهمن 1390

عشق

روز عشق  رو به تمام عاشق های دنیا تبریک میگم به مامان و بابایی ودادشم و همسر گلم وبازم همسر نانازم   با این که پیشم نیس و البته دوستای گل خودم و خاله جونیا تبریک میگم     عاشقانه دوستتان دارم راستی از خاله جونیا خیلی متشکرم که سر زدن و منو شرمنده لطفشون کردن ...
25 بهمن 1390

خدااااا

سلام به خدایی مهربون خودمممممممممممم بعدشم سلام به نی نی گل خدم که پیش خداست .خدا جونم شکرت به خاطر چیزایی که دارم وبازم شکرت به خاطر چیزایی که ندارم.   شکرت به خاطر داشتن مامان بابای گلم به خاطر داشتن مامان شوفر وباباشوفر مهربونم به خاطر داشتن خانواده خودم (داداشام با زن داداشی و ترنم کوچولو)و همسرم (داداشش و آبجیش) که همه جا و همیشه حامی من هستن هزار بار شکر به خاطر داشتن خونه ی نقلی مون که مال خودمونه به خاطر داشتن ماشین جیگرمون شکرت شکرت و باز هم شکرت و در نهایت شکرت به خاطر داشتن همسرگلم       که واقعا به خاطر زندگیمون خیلی تلاش می کنه میلیون ها بار شکرتتتتتتتتتتت وباز هم شکرت به خا...
25 بهمن 1390

در وصف مادر

كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد :مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستي اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : از ميان تعدادي از فرشتگانم يكي را براي تو در نظر گرفته ام و او تو را نگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود مي خواهد برود يا نه گفت :اما اينجا من در بهشت هيچ كاري جز خنديدن و آوازخواندن ندارم  و اينها براي ...
24 بهمن 1390

خداااااااااااااااا

به نام او که زیباست خدای من دوستت داریم این وبلاگ را با نام تو و با یاری تو برای گل زندگی ام که معلوم نیس کی بیاد پیشمون می سازم کمکم کن  بتونم وبلاگ خوبی بسازم  و دوستای خوبی اینجا پیدا کنم برا دیگران مفید باشم و ازتجربه های دوستای نی نی وبلاگ استفاده کنم عاشقتم خدا جونمممممممممممممم ...
18 بهمن 1390

فرشته کوچولوی خودم

سلام عسیس مامان  فرشته جونم چی کارا میکنی؟ خوبی؟ مامان فدات بشه   الان که دلم براتون یه ذره شده (منظورم شما و بابی) خونه مامانی هستم .بابا دیروز پریروز اینجا بود دیروز مامان جونو(مامان بابی)بردیم دکتر واسه کمر دردش.امروز صبح زود باز رفت تا فردا بازم بیاد دلم واسه بابیم می سوزه بیچاره فقط مونده تو راه ها اونم تو این هوای بد و با این راه ها .فرشته جونم شما به خدا نزدیک تر از منی پس واسه بابی دعا کن که همیشه سالم و سلامت باشه.راستی یه خبر که نمی دونم خوبه یا بد :بابی تا تیر ماه 91 اونجاس حالا بعدش می خوان تصمیم بگیرن که انتقال بدن یا نه؟ امیدوارم که هر چی که صلاح زندگیمونه اون بشه و این...
18 بهمن 1390

حرفای مامان با نی نی

سلام عزیز مامی خوبی ؟جات گرم و راحته حتما که این طور چون خدای مهربون نمیزاره فرشته کوچولوهاش ناراحت باشن ولی مامی یه ذره نارافنه آخه امروز صبح بابی رفت تا دوشنبه هم اونجاس منم که خونه مامانی ام دلم زود زود براش تنگ می شه  هیییییییییییی باشه عزیزکم مامی تحمل می کنه تا کار بابی رو انتقال بدن اون موقع عسلم یه قدم به ما نزدیک تر می شه دوستت داریم ناناز مامی و بابی ...
18 بهمن 1390

ماجراهای مامانی

سلام مامانم نفسم عشقم جیگرم امروز بعد باشگاه  زود رفتم خونه رو مرتب کنم   چون بابی میخواست زود بیاد تا نهارو با هم بخوریم .اومدم راه پله رم تمیزکنم (آخه همسایه روبروییمون تازه اسباب کشی کرده راه پله یه وضعی بود بیاوببین ).جونم برات بگه  تازه دست به کار شده بودم که در بسته شد موندم پشت در .حالا فک کن با اون سرو وضع تو اون هوای سرد نه موبایلم پیشمه نه کلید دارم در همسایه جدیدو زدم با موبیلش به یاسرم گفتم اونم گفت برو از مامان کلید بگیر بیچاره همسایه باماشینش منو برد خونه مامان شوفرم تا کلیدو ازش بگیرم .نگو کلید دست بابا شوفرمه واییییییییییییییی اونم تو اداره .نه مامانم شوخی کردم بابا جونی خونه بو...
13 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علیسا جان می باشد